خاطرات|شهیدان رستمی الگوی همه دانش آموزان در شهامت و اخلاص هستند
ابولقاسم رستمی پدر شهید هاشم و عموی شهید مسعود رستمی از شهدای دانش آموز استان همدان هستند که با وجود سن کم راهی میدان جنگ و جهاد شدند و با وجود سن کم مجاهدت های زیادی از خود نشان دادند.
تحقیق و پژوهش از شهیدان هاشم و مسعود رستمی، نوید شاهد همدان را برآن داشت که بخشی از خاطرات این دو شهید بزرگوار را مرور کنیم.
یک روز بعد از نماز صبح دیدم در حیاط را زدند، رفتم و دیدم هاشم است که دارد در می زدند ولی با قیافه گرفته و چشم های فرورفته، گفتم: هاشم تو کجا بودی؟ گفت: بابا پایش رو بریدند. هرچه از هاشم پرسیدم دیدم دارد جواب سربالا میدهد، نیم ساعتی استراحت کرد خوابش نمی برد، دوباره دیدم خیلی هراسان دائم با خودش میگوید پایش را بریدند دیر کردم دیر کردم؛ گفتم هاشم چه می گویی؟ پای چه کسی را بریدند؟ گفت: پای احمد(دوستم) را بریدند، گفتم چطور شد که پایش را بریدند؟ گفت: داشتیم تمرین می کردیم که پای احمد آسیب دید. نصف شب ایشان را در مسیر طولانی کول کرده بود تا ماشینی پیدا کند، مجروح را با ماشین به بیمارستان امام خمینی(ره) برده بودند که به علت دیر رسیدن مجبور شده بودند پایش را قطع کنند، هاشمم بخاطر اینکه نتوانسته بود کاری کند با اینکه یک مسیر طولانی احمد را کول کرده بود بار عذاب وجدان داشت.
دفعه سوم یا چهارم بود که به جبهه می رفت، به او گفتم حداقل
دیپلمت را بگیر و بعد به جبهه برو ولی هاشم گفت: وقت برای گرفتن دیپلم زیاد است
اما الان اولویت با جبهه رفتن است.
شهید "چیت سازیان" فرمانده هاشم بود، در شب عروسی
علی آقا که منزل ایشان در نزدیکی منزل ما بود خبر شهادت هاشم رسیده بود، شهید چیت
سازیان در مراسم عروسیش اعلام کرد که هیچکس نباید شادی کند که صدا به خانه همسایه
برسد چون آنها جوان از دست دادند و عزادار هستند.
شکارچی تانک
هاشم ابتدا در
بخش فرهنگی جبهه فعالیت می کرد، بعد از مدتی بیسیمچی شد و پس از سماجت های فراوان
به وی آرپی جی دادند، او به قدری در آرپی جی زدن ماهر بود که بعد از شهادتش شهید
چیت ساز گفت شما پسرتان را از دست دادید و ما شکارچی تانکمان را، بعد از مدتی
فهمیدم که به او در جبهه لقب "شکارچی تانک" داده بودند.
در دوران نوجوانی یک مرتبه که به نانوایی رفته بود، خانم
همسایه را که همسرش را از دست داده بود را در صف نانوایی دیده و به او گفته بود
شما به منزل بروید، نه امروز بلکه هرروز من نان را برای شما می خرم و برای شما می
آورم.
وی در بخش دیگر از سخنان خود با یادآوری خاطرات برادرزاده
شهیدش مسعود رستمی، عنوان کرد: در سال 1363 مسعود به خاطر مسئولیتی که در اتحادیه
انجمن های اسلامی دانش آموزان داشت، یک موتور را در اختیار وی قرار داده بودند که
کارهای اتحادیه را انجام می داد، یک روز پدر شهید به شدت بیمار شده بود و از وی
خواسته بود تا با موتور برای گرفتن وقت ویزیت به پزشک برود ولی ایشان به دلیل
رعایت امانتداری و بیت المال موتور را در خانه گذاشته و با پای پیاده به مطب رفته
بود.
یکبار مسعود می خواست با دوستانش به مشهد برود، به پیش پدر
رفت و گفت که بانک اجازه برداشت پول را به من نمی دهد و برای رفتن به مشهد به پول
نیاز دارم که خانواده پول سفر را به وی داده بودند ولی او باز هم به بانک رفته بود
و پول خود را برداشت کرده بود و برای دوست نیازمند خود داده بود تا وی نیز به سفر
برود.
یکی از اقداماتی که هاشم و مسعود انجام می دادند این بود که
به روستاهای اطراف سر می زدند و برای مردم روستا احکام می گفتند، یکی از شب هاب
زمستان به منزل یکی از رفقای خود در یکی از روستاها رفته بودند، بعد از اینکه
برگشتند به ما گفتند: رفتیم دیدیم منزل یکی از روستاییان پنجره ندارد و در این
سرمای زمستان سوز بدی وارد خانه می شود، صبح زود ابتدا برای آن خانواده پنجره
فراهم کردند و سپس به جبهه رفتند.
آخرین بار در آذرماه سال 1364 شهید هاشم و پسرعمویش هاشم رستمی عازم جبهه های حق علیه باطل شدند و به عنوان آرپی جی زن وخط شکن در روز 29 بهمن همان سال در منطقه جاده فاو، ام القصر در دریاچه نمک با تانک های گارد ریاست جمهوری عراق درگیر شدند، تعداد زیادی از تانک ها را منهدم کردند و در شب سی بهمن ماه هردو شهید در همان منطقه به شهادت رسیدند و در سی بهمن ماه سال 1375 و همزمان با یازدهمین سالگرد شهادت این دو شهید بزرگوار پیکرهای مطهرشان به کشور باز می گردد.
یادشان گرامی و راهشان پررهرو باد
..........
شهید مسعود رستمی در تیرماه 1346 در همدان متولد شد و شهید هاشم رستمی نیز یک سال پس از این شهید بزرگوار متولد شد، شهیدان رستمی که پسرعمو، پسرخاله و همچون دو برادر با هم زندگی کردند، با همدیگر مدرسه رفتند، با هم به جبهه رفتند و هردو در یک منطقه به شهادت رسیدند و 11 سال بعد از شهادت پیکر هردو برادر به وطن بازگشت.